، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

دختر نازم پانیا

بدون عنوان

دخمل نازمن این  سه چرخه رو دادای جون برای شما از مسافرت هدیه آورده بود  شما بیشتر دوست داشتی سه چرخه رو خودت هل بدی تا روی زین اون بشینی . ...
10 آبان 1389

تاب تاب عباسی

  عزیز دل مامان تاب سواری خیلی دوست داشتی توی اتاق برات تاب گذاشته بودم ولی باز هم دوست داشتی توی پارک  سوار تاب های غیر استانداربشی ، برای عروسکت که بابا بجون برات خریده بود و اسم اونو گذاشته بودی گور گور( یعنی قور قور آخه نفسم شما به جای حرف ق ، گ می گفتی توی الفبای فارسی حرف ق نداشتی عسلی من) ...
8 آبان 1389

مهمان نوازی طلا خانم

طلا خانمم این خانه بازی هم یکی دیگه از هدیه های دادای جونت هست هر کی میومد خونمون اونو دعوت میکردی  داخل خانه بازیت یه بار مهمان داشتیم از همه میخواستی بیان داخل خونه شما فدای مهمان نوازیت بشم  دردونه من. ...
30 مهر 1389

اشک های مثل مروارید

  نازنینم اینجا (2 ساله بودی) ازمن خواستی آماده ات کنم بری پیش دادای جون و تـته جون (به مامانم می گفتی ت ت جون) اونا خونه نبودن ولی شما اینو درک نمی کردی برای همین شروع کردی به گریه کردن فدای اشکهای مرواریدیت بشم . ...
7 مهر 1389

هدیه عزیز جون

این گوزن بادی هدیه عزیز جون(عمه بابا جون) برای شما بود میخواست برای زندگی  کلا بره اصفهان برای خداحافظی که اومدن خونه ما به شما هدیه دادن شما خیلی ذوق کردی چشم دکمه ای من ...
15 شهريور 1389

آشنایی با یک دوست

عزیزدلم من و شما با اتوبوس داشتیم می رفتیم همدان خونه پدر جون که با این دوستت که اسمش امید بود داخل اتوبوس آشنا شدید من هم برای یادگاری این عکس از شما گرفتم. ...
25 تير 1389